دبیرستان زنده‌یاد حاج سید حسین نوایی

دولت آباد برخوار خیابان طالقانی خیابان سجاد خیابان شهید محمدمهدی داوری تلفن 03145823540
دبیرستان حاج سید حسین نوایی


دبیرستان زنده‌یاد حاج سید حسین نوایی

دولت آباد برخوار خیابان طالقانی خیابان سجاد خیابان شهید محمدمهدی داوری تلفن 03145823540

۱۸۱ مطلب با موضوع «داستان کوتاه» ثبت شده است

روزی ملانصرالدین خطایی مرتکب می‌شود و او را نزد حاکم می‌برند تا مجازات را تعیین کند. حاکم برایش حکم مرگ صادر می‌کند اما مقداری رأفت به خرج می‌دهد و به وی می‌گوید: اگر بتوانی ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بیاموزی از مجازاتت در می‌گذرم.

 ملانصرالدین هم قبول می‌کند و ماموران حاکم رهایش می‌کنند. عده‌ای به ملا می‌گویند مرد حسابی آخر تو چگونه می‌توانی به یک الاغ خواندن و نوشتن یاد بدهی‌؟ ملانصرالدین می‌گوید‌: ان شاءالله در این سه سال یا حاکم می‌میرد یا خرم.

۰ نظر ۲۱ آذر ۹۶ ، ۰۹:۵۹

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبت‌هایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می‌رفت و از درد چشم می‌نالید.

موعد عروسی فرا رسید. مردم می‌گفتند چه خوب! عروس نازیبا، همان بهتر که شوهرش هم نابینا باشد.

۰ نظر ۱۳ آذر ۹۶ ، ۱۱:۳۵

شیخ ابراهیم بن حسن بن خاتون عاملی صاحب قصص الانبیا یکی از علما و دانشمندانی است که به آل خاتون منسوب است. خاتونی که این خانواده‌ی علمی را به او نسبت می‌دهند دختر یکی از پادشاهان ایوبی است.

هنگامی که این پادشاه از جبل عامل می‌گذشت. چون به روستای امیه رسید در آن جا فرود آمد. جد این دانشمند در آن جا زندگی می‌کرد. وی عالمی بسیار پارسا بود. تمام ساکنان قریه به دیدن پادشاه رفتند، مگر آن دانشمند. پادشاه نزد او فرستاد و علت ترک ملاقات را جویا شد

۰ نظر ۱۲ آذر ۹۶ ، ۱۴:۵۳

ایاز، غلام شاه محمود غزنوی در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق می‌رفت و به آن‌ها نگاه می‌کرد و از بدبختی و فقر خود یاد می‌‌آورد و سپس به دربار می‌رفت. او قفل سنگینی بر در اتاق می‌بست.

درباریان حسود که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمی‌دهد. به شاه خبر دادند که ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان می‌کند. سلطان می‌دانست که ایاز مرد وفادار و درستکاری است. اما گفت: وقتی ایاز در اتاقش نباشد بروید و همه طلاها و پول‌ها را برای خود بردارید.

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۶ ، ۰۷:۵۵

برای این ضرب‌المثل داستان‌های و روایت‌های مختلفی نقل شده است که چند نمونه اشاره می‌شود.

1) خلفای اموی جمعا ١۴ نفر بوده‌اند که از سال ۴١ تا ١٣۶ هجری درسرزمین پهناور اسلامی خلافت کرده‌اند. در میان آن‌ها هیچ یک در مقام فضیلت و تقوی همتای خلیفه‌ی هشتم، عمر بن عبدالعزیز، نبوده‌‌اند.

این خلیفه تعالیم اسلامی را تمام و کمال اجراء می‌کرده است؛ دوران کوتاه خلافتش توام با عدل و داد بود و بدون تکلف و تجمل زندگی می‌کرد.

روزی این خلیفه از فردی شامی پرسید‌: عاملان من در دیار شما چه می‌کنند و رفتارشان چه گونه است‌؟

۰ نظر ۰۲ آذر ۹۶ ، ۲۰:۵۶

سلطان محمود غلامی به نام ایاز داشت که خیلی برایش احترام قائل بود و در بسیاری از امور مهم نظر او را هم می‌پرسید و این کار سلطان به مذاق درباریان و خصوصا وزیران او خوش نمی‌آمد و دنبال فرصتی می‌گشتند تا از سلطان گلایه کنند تا اینکه روزی که همه وزیران و درباریان با سلطان به شکار رفته بودند وزیر اعظم به نمایندگی از بقیه پیش سلطان محمود رفت و گفت چرا شما ایاز را با وزیران خود در یک مرتبه قرار می‌دهید و از او در امور بسیار مهم مشورت می‌طلبید و اسرار حکومتی را به او می‌گویید؟

۰ نظر ۳۰ آبان ۹۶ ، ۱۲:۰۵

پرفسورحسابی می‌گفت: ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ‌‌ی ﺗﺤﺼﻴﻼﺗﻢ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ، ﺩﺭ ﻳک ﻛﺎﺭ ﮔﺮﻭهی ﺑﺎ یک دﺧﺘﺮ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎیی ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﻭ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻓﻴﻠﻴﭗ، ﻛﻪ نمی‌شناختمش ﻫﻤﮕﺮﻭﻩ ﺷﺪﻡ.

ﺍﺯ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﻓﻴﻠﻴﭗ ﺭﻭ  می‌شناسی؟ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﮔﻔﺖ: ﺁﺭﻩ، ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮی ﻛﻪ ﻣﻮﻫﺎی ﺑﻠﻮﻧﺪ ﻗﺸﻨگی ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺭﺩﻳﻒ ﺟﻠﻮ میشینه.

گفتم: ﻧﻤﻴ‌ﺪﻭﻧﻢ ﻛﻴﻮ میگی. ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺵ ﺗﻴﭗ ﻛﻪ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﻴکی ﺗﻨﺶ می‌کنه.

ﮔﻔﺘﻢ: بازم نفهمیدم ﻣﻨﻈﻮﺭﺕ ﻛﻴﻪ؟

ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮی ﻛﻪ ﻛﻴﻒ ﻭ ﻛﻔﺸﺶ رو ﻫﻤﻴﺸﻪ با هم ﺳِﺖ می‌کنه.

۰ نظر ۲۳ آبان ۹۶ ، ۱۸:۵۳

ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﻗﺘﻞ ﻧﺰﺩ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺑﺰﺭﮒ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﭘﺴﺮﺍﻥ ﻣﻘﺘﻮﻝ ﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﻗﺼﺎﺹ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﻗاﺗﻞ ﺍﺯ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺘﯽ ﻣﻬﻢ ﺩﺭ ﻗﺒﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﻬﻠﺖ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﮐﺮﺩ.

ﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ؟

ﻗﺎﺗﻞ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻧﻤﻮﺩ: ﺍﯾﻦ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ.

ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺳﭙﻬﺴﺎﻻﺭ ﺁﺭﺍﺩ ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺿﻤﺎﻧﺖ می‌کنی؟

ﺁﺭﺍﺩ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ: ﺑﻠﻪ ﺳﺮﻭﺭﻡ.

ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺍﻭ ﺭﺍ نمی‌شناسی ﻭ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﺪ ﺣﮑﻢ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺍﺟﺮﺍ می‌کنم.

ﺁﺭﺍﺩ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ‌: ﺿﻤﺎﻧﺘﺶ می‌کنم

۰ نظر ۱۶ آبان ۹۶ ، ۰۹:۱۵

روزی حجاج بن یوسف ثقفی در بازار گردش می‌کرد، شیرفروشی را دید که با خود صحبت می‌کرد. در گوشه‌ای ایستاد و به گفته‌هایش گوش داد. او می‌گفت: این شیر را می‌فروشم، درآمدش فلان قدر خواهد شد، استفاده‌ی آن را با درآمدهای آینده روی هم می‌گذارم تا به قیمت گوسفندی برسد، آن گاه یک میش تهیه می‌کنم و از شیرش بهره می‌برم و بقیه‌ی درآمدش سرمایه‌ی تازه‌ای می‌شود.

 بالاخره با یک حساب دقیق به این جا رسید که پس از چند سال دیگر یک سرمایه‌دار خواهم شد و مقدار زیادی گاو گوسفند خواهم داشت. آن گاه دختر حجاج بن یوسف را خواستگاری می‌کنم، پس از ازدواج با او شخص با اهمیتی می‌شوم. اگر روزی دختر حجاج از اطاعتم سرپیچی کند چنان با لگد او را می‌زنم که دنده‌هایش خرد شود، همین که پایش را بلند کرد، به ظرف شیر خورد و شیرها به زمین ریخت

۰ نظر ۱۰ آبان ۹۶ ، ۰۸:۲۵

منهال بن عمرو ـ که از اهالی کوفه بود ـ می‌گوید: برای انجام حج به مکه رفتم، سپس در مدینه به حضور امام سجاد علیه‌السلام  مشرّف شدم. آن حضرت به من فرمود: حرملة بن کاهل اسدی، چه کار می‌کند؟

گفتم: زنده است و در کوفه سکونت دارد. امام دست‌های خود را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! داغی آهن را به او بچشان، خدایا! داغی آتش را به او بچشان.

منهال می‌گوید: به کوفه بازگشتم، دیدم مختار ظهور کرده و بر اوضاع مسلّط شده است. دوستی داشتم که چند روز مهمان من بود؛ از این رو نتوانستم با مختار تماس بگیرم

۰ نظر ۰۶ آبان ۹۶ ، ۱۶:۵۲

حضرت صادق علیه‌السلام  فرمود: مردی در زمان‌های گذشته زندگی می‌کرد، او در جست و جو بود دنیا را از راه حلال به دست آورد و ثروتی فراهم نماید؛ ولی نتوانست. از راه حرام جدیت کرد باز هم نتوانست. شیطان برایش مجسم شد و گفت: از راه حلال خواستی ثروتی فراهم کنی نشد و از راه حرام هم نتوانستی، اکنون مایلی راهی به تو بیاموزم که به خواسته‌ی خود برسی و ثروت سرشاری به دست آوری و عده‌ای هم پیرو پیدا کنی؟ گفت: آری! مایلم

۰ نظر ۰۶ آبان ۹۶ ، ۱۶:۳۷

حضرت صادق علیه‌السلام  فرمود: مردی از اصحاب حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم  در تنگدستی قرار گرفت و از نظر مخارج روزانه بسیار در مضیقه بود. روزی زنش به او گفت: خوب است خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  بروی و از ایشان تقاضای کمکی کنی.

آن مرد خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  آمد، همین که چشم آن حضرت به او افتاد فرمود: هر کس از ما چیزی درخواست کند به او می‌دهیم؛ اما کسی که شرافت نفس داشته باشد و در حال احتیاج، خود را بی‌نیاز نشان دهد خدا او را غنی خواهد کرد.

۰ نظر ۰۴ آبان ۹۶ ، ۱۸:۳۲

ابن سکیّت دانشمند بزرگ و شجاع شیعه، معاصر متوکّل عباسی بود. متوکّل از جانیان و بی‌رحمان به نام روزگار بود. متوکّل به وقت مستی و شرابخواری کارهای بسیار زشتی انجام می‌داد. از جمله شیر گرسنه‌ای را به جان بی‌گناهان می‌انداخت و گاهی مار خطرناکی را در آستین افراد جای می‌داد و بسیاری از اوقات کوزه و سبوهای پرعقرب را به فرمان او در مجلسش می‌شکستند تا عقرب‌ها به جان مردم بیفتند.

ابن سکّیت اهل شعر و ادب بود و مورد تصدیق علمای علوم قرآنی بود و چهارده تألیف در علوم مختلف داشت. او نسبت به امیرمؤمنان علی علیه‌السلام  بسیار عشق می‌ورزید و از خواصّ اصحاب حضرت جواد و حضرت هادی علیه‌السلام  بود.

۰ نظر ۰۳ آبان ۹۶ ، ۰۸:۱۱

حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.

زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:

شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.

وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.

۰ نظر ۲۳ مهر ۹۶ ، ۰۹:۳۶

مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با "بسم‌ الله" آغاز می‌کرد. در شأن و منزلت بسم‌ الله همین بس که به فرموده امیرالمومنین امام علی‌بن‌ابیطالب سلام‌الله علیه، اسرار کلام خداوند در قرآن است و اسرار قرآن در سوره فاتحه و اسرار فاتحه در "بسم‌ الله‌الرحمن‌الرحیم" نهفته است.

هرچند زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می‌کرد ولی شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می‌شد و سعی می‌کرد که او را از این عادت منصرف کند

۰ نظر ۲۶ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۱۶

دبیرستان حاج سید حسین نوایی دولت آباد