سلطان محمود و ایاز
سلطان محمود غلامی به نام ایاز داشت که خیلی برایش احترام قائل بود و در بسیاری از امور مهم نظر او را هم میپرسید و این کار سلطان به مذاق درباریان و خصوصا وزیران او خوش نمیآمد و دنبال فرصتی میگشتند تا از سلطان گلایه کنند تا اینکه روزی که همه وزیران و درباریان با سلطان به شکار رفته بودند وزیر اعظم به نمایندگی از بقیه پیش سلطان محمود رفت و گفت چرا شما ایاز را با وزیران خود در یک مرتبه قرار میدهید و از او در امور بسیار مهم مشورت میطلبید و اسرار حکومتی را به او میگویید؟
سلطان گفت: آیا واقعا میخواهید دلیلش را بدانید؟
وزیر جواب داد: بله .
سلطان محمود گفت پس تماشا کن .
سپس ایاز را صدا زد و گفت شمشیرت را بردار و برو شاخههای آن درخت را که با اینجا فاصله دارد را قطع کن و تا صدایت نکردهام سرت را هم بر نگردان ایاز اطاعت کرد .
سپس سلطان رو به وزیر اولش کرد و گفت: آیا آن کاروان را میبینی که در حال عبور از جاده میباشد، برو و از آنها بپرس که از کجا میآیند و به کجا میروند؟
وزیر رفت و برگشت و گفت: کاروان از مرو میآید و عازم ری است. سلطان محمود گفت: آیا پرسیدی چند روز است که از مرو راه افتاده اند؟ وزیر گفت: نه .
سلطان به وزیر دومش گفت: برو بپرس. وزیر دوم رفت و پس از بازگشت گفت: یک هفته است که از مرو حرکت کردهاند. سلطان محمود گفت: آیا پرسیدی بارشان چیست؟ وزیر گفت: نه. سلطان به وزیر سوم گفت: برو بپرس. وزیر سوم رفت و پس از بازگشت گفت: پارچه و ادویهجات هندی به ری میبرند .
سلطان محمود گفت: آیا پرسیدی چند نفرند و ... به همین ترتیب سلطان محمود کلیه وزیران را به نزد کاروان فرستاد تا از کاروان اطلاعات جمع کند. سپس گفت: حال ایاز را صدا بزنید تا بیاید. ایاز که بیخبر از همه جا مشغول بریدن درخت و شاخههایش بود آمد .
سلطان رو به ایاز کرد و گفت: آیا آن کاروان را میبینی که دارد از جاده عبور میکند؟ برو و از آنها بپرس که از کجا میآیند و به کجا میروند.
ایاز رفت و برگشت و گفت کاروان از مرو میآید و عازم ری است. سلطان محمود گفت: آیا پرسیدی چند روز است که از مرو راه افتادهاند؟
ایاز گفت :آری پرسیدم یک هفته است که حرکت کردهاند .
سلطان گفت: آیا پرسیدی بارشان چه بود؟
ایاز گفت: آری پرسیدم پارچه و ادویهجات هندی به ری میبرند و بدین ترتیب ایاز تمام سؤالات سلطان محمود را بدون اینکه دوباره نزد کاروان برود جواب داد و در پایان سلطان محمود به وزیرانش گفت: حال فهمیدید چرا ایاز را دوست میدارم؟