اختراع دین
حضرت صادق علیهالسلام فرمود: مردی در زمانهای گذشته زندگی میکرد، او در جست و جو بود دنیا را از راه حلال به دست آورد و ثروتی فراهم نماید؛ ولی نتوانست. از راه حرام جدیت کرد باز هم نتوانست. شیطان برایش مجسم شد و گفت: از راه حلال خواستی ثروتی فراهم کنی نشد و از راه حرام هم نتوانستی، اکنون مایلی راهی به تو بیاموزم که به خواستهی خود برسی و ثروت سرشاری به دست آوری و عدهای هم پیرو پیدا کنی؟ گفت: آری! مایلم.
شیطان گفت: از خود کیش و دینی اختراع کن و مردم را به سوی آن دعوت کن. آن مرد به دستور شیطان رفتار کرد، مردم گِردش را گرفتند و از او پیروی کردند و به آنچه مایل بود از ثروت دنیا رسید. روزی ناگاه متوجه شد که چه کار ناشایستی کرده است. با خود گفت: خیال نمیکنم توبهای داشته باشم مگر اشخاصی را که به واسطهی من گمراه شدهاند متوجه کنم که آنچه از من شنیدهاید باطل و ساخته خودم بوده است، شاید توبهام پذیرفته شود.
آنگاه به پیروان خود یک یک مراجعه کرد و به آنها گوشزد کرد که آنچه گفتم باطل است. آنها جواب میدادند: دروغ میگویی، گفتار سابق تو حق بود اکنون در کیش و دین خود شک کرده و گمراه گشتهای. وقتی جواب آنها را شنید غل و زنجیری تهیه کرد و به گردن خود آویخت و گفت: این زنجیرها را باز نمیکنم تا خدا توبهام را بپذیرد.
خداوند به پیامبر آن زمان وحی کرد که به فلانی بگو: قسم به عزتم اگر آنقدر مرا بخوانی و ناله نمایی که بند بندت از هم جدا شود دعایت را مستجاب نمیکنم مگر کسانی که به کیش تو مردهاند و آنها را گمراه کردهای، به حقیقت کار خود اطلاع دهی و از کیش تو برگردند. [این کار نیز برایش امکان نداشت.[
منبع: پند تاریخ به نقل از بِحارالأنوار جلد 2 صفحه 277