چنگیزخان مغول در زمان خود دستورهای مخصوصی برای مردم تعیین کرده بود، از آن جمله این که هیچ کس نباید گوسفند یا سایر حیوانات را به وسیلهی کارد سر ببرد؛ بلکه باید گلوی او را بفشارد تا خفه شود. در همسایگی مرد مسلمانی یکی از مغولان ساکن بود و با این مسلمان دشمنی داشت. چون میدانست مسلمانان گوسفند را ذبح میکنند و هیچ گاه گوشت حیوانی که خفه شده نمیخورند. در جست و جو بود که روزی آن همسایهی مسلمان را در حال کشتن گوسفند ببیند تا شاید از این راه او را به هلاکت برساند. اتفاقاً یک روز همسایهی مسلمان گوسفندی را میان خانه میکشت، مغول از بالای پشت بام مشاهده کرده، فوراً چند نفر از رفقای خود را خبر کرد و آنها نیز او را در آن حا دیدند، از بام پایین آمدند و مسلمان را با کارد خون آلود و گوسفند کشته شده نزد چنگیز بردند و گفتند: این مرد با فرمان شما مخالفت کرده است. چنگیز پرسید: در کجا دیدید که گوسفند را میکشد؟