غزالی و راهزنان
غزالی دانشمند شهیر اسلامی، به نیشابور و گرگان آمد و سالها از محضر اساتید و فضلا با حرص زیاد کسب فضل کرد و برای آن که معلوماتش فراموش نشود و خوشههایی که چیده خشک نشود، آنهارا مرتب مینوشت و جزوه میکرد. آنها را که محصول سالها زحمتش بود، مثل جان شیرین دوست میداشت.
بعد از سالها آن جزوه را مرتب کرد و در توبرهای پیچید و با قافلهای به طرف وطن روانه شد. از قضا قافله در راه با عدهای راهزن برخورد کرد. دزدان جلوی قافله را گرفتند و آنچه مال یافت میشد، یکی یکی جمع کردند. نوبت به غزالی رسید. همین که دست دزدان به طرف آن توبره رفت، غزالی شروع کرد به التماس و زاری و گفت: غیر از این ، هر چه دارم ببرید و این یکی را به من واگذارید. دزد پرسید : به چه درد تو میخورد؟
غزالی گفت: اینها ثمرهی چندین سال تحصیل من است. اگر اینها را از من بگیرید، معلوماتم تباه میشود و سالها زحمتم در راه تحصیل علم هدر میرود. دزد گفت: علمی که جایش در توبره و قابل دزدیدن باشد، علم نیست، برو فکری به حال خود بکن!
این گفتهی عامیانه، تکانی به روحیهی مستعد و هوشیار غزالی داد. او که تا آن روز فقط فکر میکرد و طوطیوار از استاد میشنید و در دفتر ضبط میکرد، بعد از آن به فکر افتاد مغز خود را با تفکر پرورش دهد و تحقیق کند و مطالب مفید را در دفتر ذهن خود به یاد بسپارد.
غزالی میگوید: من بهترین پندها را که راهنمای زندگی فکری من شد، از زبان یک دزد راهزن شنیدم!
منبع: داستان راستان به نقل از غزالی نامه