روزی سلطان جنگل مریض شد ، تمام حیوانات به دیدنش آمدند مگر روباه. گرگ سخن چین از موقعیت
استفاده کرد و به شیر گفت: قربان! همهی حیوانات به عیادت شما آمدند ، فقط روباه
است که سر از اطاعت باز زده ، شیر گفت: وقتی آمد مرا یادآوری کن تا سزایش را بدهم.
جانکاهترین حادثه زندگى امام سجاد (ع) حادثه عاشورا بود که با تمام وجود آن را لمس کرد؛ هر چند که بیمارى توان یارى رساندن به پدر را از او گرفته بود و خدا نمىخواست تا زمین از حجّتش خالى بماند. امام سجّاد (ع) در سخنرانىهاى خود پس از واقعه عاشورا با استناد به آیات قرآن بر علیه ظلم و ستم بنىامیه سخن مىگفت و با سلاح دعا و مناجات با پروردگار، مجموعهاى از معارف قرآنى را با نام «صحیفه سجّادیه» براى تهذیب نفس و اخلاق و بیدارى مسلمین به یادگار گذاشت.
در این مجال در نظر داریم خطبهی آن حضرت که در مجلس یزید در مسجد شام ایراد فرمودند و آن اوج موفقیّت امام سجّاد (ع) در ابلاغ رسالت و تبلیغ عاشورا و تداوم خط شهیدان کربلاست را به اختصار بیان نماییم.
حضرت سجاد (ع) فرزند حسین بن علی بن ابیطالب (ع) و ملقب به «سجاد» و «زین العابدین» میباشد. امام سجاد در سال 38 هجری در مدینه ولادت یافت. حضرت سجاد در واقعه جانگداز کربلا حضور داشت ولی به علت بیماری و تب شدید از آن حادثه جان به سلامت برد ، زیرا جهاد از بیمار برداشته شده است و پدر بزرگوارش با همه علاقهای که فرزندش به شرکت در آن واقعه داشت به او اجازه جنگ کردن نداد. مصلحت الهی این بود که آن رشته گسیخته نشود و امام سجاد وارث آن رسالت بزرگ ، یعنی امامت و ولایت گردد.
آورده اند که مردى طالب غلامى شد و خواست که او را از صاحبش خریدارى کند. فروشنده گفت: این غلام هیچ عیبى ندارد، جز آنکه سخن چین و نمام است. خریدار گفت: اگر چنین است ، من بدان راضى هستم و سرانجام او را خرید. اما چند روزى نگذشت که غلام ، بر سر عادت معهود رفت و شروع به نمامى و فتنه انگیزى نمود.
در آغاز، به سراغ زن ارباب رفت و به او گفت: شوهرت به تو علاقه ندارد و در صورت است همسر دیگرى اختیار کند اما من مىتوانم با موى سرش او را سحر کنم تا از این تصمیم منصرف شود و علاقهاش به تو پایدار بماند.
آنچه که در میان عاشورا پژوهان متأخر و بر اثر تحقیقات آنان مشهور شده، این است که در میان یاران امام حسین (ع)، پنج نفر از اصحاب پیامبر (ص) بوده اند که در جریان نهضت عاشورا به شهادت رسیدند. این پنج نفر؛ انس بن حرث، هانی بن عروه، مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر و عبد الله بن یقطر میباشند.
روزی حاکمی از وزیرش
پرسید: چه چیز است که از همهی چیزها بدتر و از نجاست سگ پلیدتر است؟ وزیر در جواب
فرو ماند و از حاکم اجازه خواست تا برای یافتن پاسخ از شهر بیرون رود. در بیابان به
چوپانی رسید که گوسفندانش را میچراند. پس از احوال پرسی، چوپان را مرد خوش فکری
یافت. سؤال حاکم را برای او بازگو کرد و گفت که دنبال مردی عالم و حکیم میگردم که
پرسش شاه را پاسخ گوید و جایزه بزرگی را دریافت کند.