دبیرستان زنده‌یاد حاج سید حسین نوایی

دولت آباد برخوار خیابان طالقانی خیابان سجاد خیابان شهید محمدمهدی داوری تلفن 03145823540
دبیرستان حاج سید حسین نوایی


دبیرستان زنده‌یاد حاج سید حسین نوایی

دولت آباد برخوار خیابان طالقانی خیابان سجاد خیابان شهید محمدمهدی داوری تلفن 03145823540

جوانى خدمت امام حسین علیه‌السلام رسید و گفت: «من مردى گناهکارم و نمى‌توانم خود را از انجام گناهان باز دارم، مرا نصیحتى فرما».

امام حسین علیه‌السلام فرمود: پنج کار را انجام بده و آن‌گاه هرچه مى‌خواهى، گناه کن.

اول، روزى خدا را مخور و هرچه مى‌خواهى گناه کن.

دوم، از حکومت خدا بیرون برو و هرچه مى‌خواهى گناه کن.

سوم، جایى را انتخاب کن تا خداوند تو را نبیند و هرچه مى‌خواهى گناه کن.

چهارم، وقتى عزراییل براى گرفتن جان تو آمد، او را از خود بران و هرچه مى‌خواهى گناه کن.

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۲۴

لشگر سلطان محمود در سومنات بتی یافتند به نام "لات". هندوان به زاری و تمنا از او خواستند تا در برابر ده من زر بت را باز ستانند.

شاه بت را نفروخت و در عوض آتشی بر افروخت و "لات" را در آن بسوزاند.

یکی از سردارانش گفت: زر از بت بهتر بود، کاش بت را به آن همه زر می‌فروختی.

 شاه گفت: ترسیدم که در روز حساب، کردگار، آذر و محمود را به پیش آورد و بگوید که او بت‌تراش بود و تو بت‌فروش.

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۲۱

۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۵۶

۰ نظر ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۲۵

۰ نظر ۲۲ اسفند ۹۹ ، ۱۰:۴۶

۰ نظر ۲۲ اسفند ۹۹ ، ۱۰:۳۰

چند روز پیش سفری با اسنپ داشتم. آن روز باطری و زاپاس ماشینم را دزدیده بودند.

راننده‌ی اسنپ آرامش عجیبی داشت که باعث شد با او حرف بزنم و از بدشانسی‌‌هایی که در زندگی‌ام داشته‌ام بگویم.

صحبتم که تمام شد گفت مسافری داشتم هم سن و سال خودم. خیلی عصبانی بود، طوری‌که چشمانش سرخ شده بود.

گفتم چی شده؟ گفت ۸ بار درخواست دادم، راننده‌ها گفتند یک دقیقه دیگر می‌رسند ولی لغو کردند!

گفتم حتما حکمتی داشته، ناراحت نشو. بیشتر عصبانی شد و گفت حکمت کیلو چنده؟ و با گوشیش تماس گرفت؛ مدام دعوا می‌کرد و حرص می‌خورد.

۰ نظر ۲۲ اسفند ۹۹ ، ۱۰:۲۸

حکایت است که پادشاهی از وزیر خداپرستش پرسید: بگو خداوندی که تو می‌پرستی چه می‌خورد؟ چه می‌پوشد؟ و چه کار می‌کند؟ و اگر تا فردا جوابم نگویی عزل می‌گردی.

وزیر سر در گریبان به خانه رفت. وی را غلامی بود که وقتی او را در این حال دید پرسید که او را چه شده؟ و او حکایت بازگو کرد.

غلام خندید و گفت: ای وزیر عزیز این سوال که جوابی آسان دارد. وزیر با تعجب گفت: یعنی تو آن را می‌دانی؟ پس برایم بازگو.

اول آنکه خدا چه می‌خورد؟

غم بندگانش را که می‌فرماید من شما را برای بهشت و قرب خود آفریدم. چرا دوزخ را بر می‌گزینید؟

۰ نظر ۲۲ اسفند ۹۹ ، ۱۰:۲۶

حضرت صادق علیه‌السلام به فرزند خود محمد علیه‌السلام فرمود: پسر جان چقدر از مخارج زیاد آمده است؟

عرض کرد: چهل دینار.

پس او را امر کرد از منزل خارج شود و آن مبلغ را صدقه بدهد.

گفت: در این صورت دیگر چیزی نخواهد ماند.

فرمود: آن را صدقه بده، به طور قطع خداوند عوض آن را خواهد داد. هر چیزی کلیدی دارد و صدقه کلید روزی است. اکنون آن چهل دینار را صدقه بده.

محمد امر امام علیه‌السلام را انجام داد. بیش از ده روز نگذشت که از محلی چهار هزار دینار برای آن حضرت رسید.

آنگاه فرمود: پسر جان! برای خدا چهل دینار دادیم خداوند چهار هزار دینار عوض آن را داد.

 منبع: پند تاریخ

۰ نظر ۲۲ اسفند ۹۹ ، ۱۰:۲۴
۰ نظر ۲۰ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۴۱

احمد البزاز نقل کرده است: هارون‌الرشید، امام کاظم علیه‌السلام را به زندان بغداد برد و تصمیم گرفت که ایشان را به شهادت برساند.

دو شب پیش از شهادت امام کاظم علیه‌السلام، مسیب که از یاران وفادار حضرت بود، نگهبانی زندان را بر عهده داشت.

راوی می‌گوید: شبی امام به مسیب فرمود: امشب می‌خواهم از زندان بیرون بروم و باید به جانشین پس از خود وصیت کنم و ارث و میراث امامت را به ایشان تحویل دهم، سپس به زندان باز خواهم گشت.

مسیب عرض کرد: سرورم چگونه در را برای شما باز کنم در حالی که نگهبانان نزدیک در ایستاده‌اند؟

امام فرمود: نترس، سپس با انگشت خویش به دیوارها و قصرها اشاره کرد و به اذن خداوند تمام آنها با زمین یکسان شدند. سپس به مسیب فرمود در این جا بمان تا زمانی که من باز گردم.

مسیب عرض کرد سرورم چگونه این غل و زنجیرها را از شما باز کنم؟

۰ نظر ۱۹ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۰۹
۰ نظر ۱۹ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۰۵
۰ نظر ۱۸ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۴۵

۰ نظر ۱۵ اسفند ۹۹ ، ۰۸:۴۶
۰ نظر ۱۵ اسفند ۹۹ ، ۰۸:۴۴

دبیرستان حاج سید حسین نوایی دولت آباد