دبیرستان زنده‌یاد حاج سید حسین نوایی

دولت آباد برخوار خیابان طالقانی خیابان سجاد خیابان شهید محمدمهدی داوری تلفن 03145823540
دبیرستان حاج سید حسین نوایی


دبیرستان زنده‌یاد حاج سید حسین نوایی

دولت آباد برخوار خیابان طالقانی خیابان سجاد خیابان شهید محمدمهدی داوری تلفن 03145823540

زن و شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز با هم صحبت می‌کردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی‌کردند مگر یک چیز؛ یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد.

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۵۰

۰ نظر ۲۳ خرداد ۹۳ ، ۰۸:۰۰

۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۳ ، ۰۸:۴۶

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۳ ، ۰۷:۴۵

۰ نظر ۱۷ خرداد ۹۳ ، ۰۸:۰۰
۰ نظر ۱۴ خرداد ۹۳ ، ۰۷:۴۶

۰ نظر ۱۲ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۰۹

۰ نظر ۱۰ خرداد ۹۳ ، ۰۸:۰۰

۰ نظر ۰۹ خرداد ۹۳ ، ۰۸:۰۰

۰ نظر ۰۷ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۰۱

روزی پیامبر اکرم (صلوات الله علیه و آله و سلم) از کوچه‌ای می‌گذشتند. نگاه مبارکشان به گروهی از کودکان افتاد که در حال بازی بودند. پیامبر در همان حال فرمودند: «وای بر احوال فرزندان آخرالزمان از دست پدرانشان»

 اصحابی که حضور داشتند از پیامبر سوال کردند: یا رسول الله پدرانشان مشرک‌اند؟ پیامبر اسلام فرمودند: «نه بلکه پدران مؤمن و مسلمان دارند.» اصحاب پرسیدند: پس علت تأسف شما چیست؟

۰ نظر ۰۶ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۲۵

کنون گویم ثناهای پیمبر

که ما را سوی یزدانست رهبر

چو گمراهی ز گیتی سر بر آورد

شب بی‌دانشی سایه بگسترد

بیامد دیو و دام کفر بنهاد

همه گیتی بدان دام اندر افتاد

ز غمری هر کسی چون گاو و خر بود

همه چشمی و گوشی کور و کر بود

یکی ناقوس در دست و چلیپا

یکی آتش پرست و زند و استا

یکی بت را خدای خویش کرده

یکی خورشید و مه را سجده برده

گرفته هر یکی راهِ نگونسار

که آن ره را به دوزخ بوده هنجار

به فصل خویش یزدان رحمت آورد

ز رحمت نور در گیتی بگسترد

بر آمد آفتابِ راست گویان

خجسته رهنمای راه جویان

چراغ ِ دین ابوالقاسم محمّد

رسول ِ خاتم و یاسین و احمد

به پاکی سیّد ِ فرزندِ آدم

به نیکی رهنمای خلق عالم

خدا از آفرینش آفریدش

ز پاکان و گزینان بر گزیدش

نبوت را بدو داده دو برهان

یکی فرقان و دیگر تیغ برّان

سخن گویان از ان خیره بماندند

هنر جویان بدین جان برفشاندند

کجا در عصرِ او مردم که بودند

فصاحت با شجاعت می نمودند

بجو در شعرها گفتارِ ایشان

ببین در نامه ها کردار ایشان

سخن شان در فصاحت آبدارست

هنرشان در شجاعت بیشمارست

شعر: فخرالدین اسعد گرگانی

۰ نظر ۰۶ خرداد ۹۳ ، ۰۷:۳۰

 

۰ نظر ۰۵ خرداد ۹۳ ، ۱۶:۳۹

گویند:

یک شب مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری شد. عادت نجار این بود که موقع ترک کارگاه وسایل کارش را روی میز بگذارد. آن شب، نجار اره‌اش را روی میز گذاشته بود.

همینطور که مار گشت می‌زد بدنش به اره گیر کرد و کمی زخم شد. مار خیلی عصبانی شد و برای دفاع از خود اره را  گاز گرفت. این کار سبب خون‌ریزی دور دهانش شد و او که نمی‌فهمید که چه اتفاقی افتاده، از اینکه اره دارد به او حمله میکند و مرگش حتمیست تصمیم گرفت برای آخرین بار از خود دفاع کرده و هر چه شدیدتر حمله کند.

۰ نظر ۰۳ خرداد ۹۳ ، ۱۶:۰۴

۰ نظر ۰۳ خرداد ۹۳ ، ۰۸:۰۰

دبیرستان حاج سید حسین نوایی دولت آباد