۶ نظر
۱۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۰۱
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد؟ همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخاست و گفت: آری من مسلمانم.
مادر تو بهشت جاودانی مـادر
خورشید بلند آسمانی مادر
در چشم تـو نور زندگانی جاریست
سر چشمهی مهر بیکرانی مادر
ای کـاش که تا ابد نمیرد مادر
یا هـستی جاودان بگیـرد مادر