خون به پا کردن مرد کاشی
جعفر کاشانی که شغلش سلمانی بود وارد تبریز شد و پس از اینکه زن و بچه خود را در منزلی سکونت داد کنار کوچهای بنا به رسم قدیم بساط سلمانی خود را پهن و به انتظار مشتری نشست.
چند دقیقه بعد یک پهلوان بد اخلاق تبریزی برای اصلاح سر و صورت روی کرسیچه او نشست. چون خیلی عجله داشت مرتب حین انجام کار با نوک پا به قلم پای جعفر میزد و میگفت زود باش.
بعد از اتمام کار بدون اینکه دستمزدی به او بدهد یک سیلی هم به صورت او زد و گفت نگفتم زود باش و از آنجا دور شد.
مرد کاشانی جرأت نکرد جوابش را بدهد همان دم به منزل آمد و به زنش گفت بار و بندیل را باز نکن که این شهر جای ما نیست و دست آنها را گرفته به کاشان مراجعت کرد.
همین که جعفر به منزل خود در کاشان رسید، زن و بچه را با اثاث میان صحن حیاط رها کرد و رفت روی پشت بام و دست خود را به طرف تبریز گرفت و شروع به دشنام دادن آن مرد تبریزی نمود.
زنش که از پایین شاهد ماجرا بود با فریاد گفت جعفر بیا پایین میخواهی خون راه بیندازی.