دستِ بگیر
روزی شخصی بسیار خسیس در رودخانهای افتاده بود و عدهای جمع شده بودند تا او را نجات دهند.
یکی از دوستانش دوید تا به او کمک کند. روی زمین کنار رودخانه نشست و به مرد خسیس گفت: دستت را بده به من تا تو را از آب بالا بکشم.
مرد در حالی که دست و پا میزد دستش را نداد! شخص دیگری همین پیشنهاد را داد، ولی نتیجهای نداشت.
ملا نصرالدین که به محل حادثه رسیده بود، خود را به لب رودخانه رساند و به مرد گفت: دست مرا بگیر تا تو را نجات دهم.
مرد بلافاصله دست ملا را گرفت و از رودخانه بیرون آمد! مردم در شگفت شدند و گفتند: ملا معجزه کردی این مرد دستش را به هیچ کس نمیداد.
ملا گفت: شما این مرد را خوب نمیشناسید! او دست بده ندارد، دست بگیر دارد. اگر بگویی دستم را بگیر میگیرد؛ اما اگر بگویی دستت را بده، نمیدهد.
تهیدست از برخی نعمتهای دنیا و خسیس از همه نعمات دنیا بیبهره میماند.