معنای واقعی صبر
عروة بن زبیر بخاطر بیماری یکی از پاهایش قطع شد و در همان روز از هفت پسری که داشت و یکی که از همه عزیزتر بود، به سبب لگد اسبی از دنیا رفت.
عروه گفت: اللّٰهُمَّ لَکَ الْحَمْد. اِنَّا لِلّٰه وَ اِنَّا اِلَیْهِ راجِعُون. خدایا هفت پسر به من دادی و یکی را گرفتی و چهار طرف به من دادی و یکی را گرفتی. و من از خداوند میخواهم تا ما را در بهشت با هم جمع گرداند.
روزها گذشت. یکی از روزها وارد مجلس خلیفه شد شیخی را در آنجا یافت که سالخورده و نابینا بود. خلیفه گفت: ای عروه از این شیخ قصهاش را بپرس.
شیخ گفت: ای عروه بدان که من در درهای زندگی میکردم و در آنجا کسی ثروتمندتر از من در مال و فرزند نبود.
روزی سیلی آمد و مال و فرزندانم را با خود برد. صبح که شد من جز یک طفل خردسال و یک شتر چیز دیگری نداشتم.
شترم فرار کرد. رفتم دنبالش که بگیرمش اما صدای گریه و فریاد فرزند خردسالم را شنیدم برگشتم دیدم سرش در دهان گرگ است. سعی کردم نجاتش بدهم اما دیگر دیر شده بود.
برگشتم به دنبال شتر بروم با پاهایش ضربهای به صورتم کوبید و نابینا شدم.
عروه گفت: ای شیخ بعد از همه اینها چه میگویی؟
گفت: اللهم لک الحمد. خداوند قلبی آباد و زبانی ذاکر برایم باقی گذاشت.
این همان صبر است. آنهایی که خداوند اینگونه آنها را بشارت میدهد: (اِنَّمَا یُوَفَی الصَّابِرُونَ اَجْرُهُم بِغَیْرِ حِساب)
همانا ما صابران را بدون حساب پاداش میدهیم.