عشق بود و جبهه بود و جنگ بود
يكشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۸، ۰۸:۰۴ ق.ظ
عشق بود و جبهه بود و جنگ بود
عرصه بر گُردان عاشق تنگ بود
هر که تنها بر سلاحش تکیه کرد
مادری فرزند خود را هدیه کرد
در شبی که اشکمان چون رود شد
یک نفر از بین ما مفقود شد
آنکه که سر دارد به سامان میرسد
آنکه که جان دارد به جانان میرسد
دیدهام ، دستی به سوی ماه رفت
بیسر و جان تا لقاءالله رفت
زندگیمان در مسیر تیر بود
خاک جبهه ، خاک دامنگیر بود
آنکه خود را مرد میدان فرض کرد
آمد از این نقطه طیالارض کرد
هر که گِرد شعله چون پروانه است
پیکر صد پارهاش بر شانه است
تن به خاک و بوی یاسش میرسد
بوی باروت از لباسش میرسد
دشمنافکنهای بینام و نشان
پوکهی خونین شده تسبیحشان
کار هر کس نیست این دیوانگی
پیله وا میماند از پروانگی
.:افشین مقدم:.
۹۸/۰۷/۰۷