یک نگهبان دزد بهتر از سه نگهبان دزد
ناصرالدینشاه شیری داشت که هر هفته یک گوسفند جیره داشت ، به شاه خبر دادند که چه نشستهای که نگهبان شیر ، یک ران گوسفند را میدزدد!
شاه دستور داد نگهبانی مواظب اولی باشد. پس از مدتی آن دو باهم ساختوپاخت کردند و علاوه بر اینکه هر دو ران را میدزدیدند ، دل و جگرش را هم میخوردند.
شاه خبردار شد و یکی از درباریها را فرستاد که نگهبان آن دو باشد. اینیکی چون درباری بود دو برابر آن دو برمیداشت.
پس از مدتی به شاه خبر دادند جناب شاه، شیر از گرسنگی دارد میمیرد. جستجو کردند و دیدند که این سه باهم ساختهاند و همه اندامهای گوسفند را میبرند و شیر بیچاره فقط دنبه گوسفند برایش میماند.
ناچار هر سه را کنار گذاشت و گفت اشتباه کردم که مرا یک نگهبان دزد بهتر از سه نگهبان دزد بود.