حکایتی از ابوسعید
سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۰۸ ق.ظ
ابوسعید ابوالخیر با جمعی از کنار چاه مستراحی میگذشتند که بوی بدی میداد. همه بینی خود را گرفته و فرار کردند.
ابوسعید آنان را صدا زد و گفت: برگردید. میدانید این نجاست چه میگوید؟!
گفتند: نه. گفت؛ میگوید: من همانم که در بازار به خاطر بدست آوردن من چقدر پول دادید، فقط یکشب با شما همراه بودم که به این روز افتادم. باید از شما گریخت، نه از من.
۹۶/۱۱/۲۴