هفتاد سال عبادت
عابدی هفتاد سال خدا را عبادت کرد، شبی در عبادتگاه خود مشغول راز و نیاز بود، زنی آمد و درخواست کرد اجازه دهد شب را در آن جا به سر برد تا از سرما محفوظ بماند. عابد امتناع ورزید، زن اصرار کرد، باز نپذیرفت، آنگاه زن مأیوس شد و برگشت، در این هنگام چشم عابد به اندام موزون و جمال دلفریب او افتاد. هر چه خواست خود را نگه دارد ممکن نشد، از معبد بیرون آمد و او را برگردانید و هفت شبانه روز با او به سر برد.
شبی به یاد عبادتها و مناجات چندین سالهاش افتاد و بسیار افسرده شد و به اندازهای اشک ریخت که از حال رفت. وقتی زن ناراحتی عابد را مشاهده کرد گفت: تو خدا را با غیر من معصیت نکردهای، اگر با او از در توبه در آیی شاید قبول کند، مرا نیز یادآوری کن.
عابد از عبادتگاه بیرون رفت و سر به بیابان گذاشت. شب فرا رسید، به خرابهای پناه برد، در آن خرابه دو نفر کور زندگی میکردند که هر شب راهبی دو گرده نان به وسیلهی غلامش برای آنها میفرستاد. غلام راهب آمد، به هر کدام یک گرده نان داد. یکی از نانها را عابد معصیتکار گرفت. کوری که به او نان نرسیده بود گریست و گفت: امشب باید گرسنه به سر برم.
عابد با خود اندیشید که من سزاوارترم گرسنه باشم. این مرد مطیع و فرمانبردار است؛ ولی من معصیتکار و نافرمانم. سزایم این است که گرسنه باشم، آنگاه نان را به صاحبش داد و آن شب را بدون غذا به سر برد.
رنج و ناراحتی فراوان و شدت گرسنگی توان را از او ربوده بود و در حال مرگ بود. خداوند به عزرائیل امر کرد روح او را قبض کند. وقتی از دنیا رفت فرشتههای عذاب و ملائکهی رحمت دربارهاش اختلاف کردند، فرشتگان رحمت مدعی بودند که مرد عاصی توبه کرده است ولی ملائکه عذاب میگفتند: معصیت کرده است، ما مأمور او هستیم.
خداوند خطاب کرد: عبادت هفتاد سالهی او را با معصیت هفت روزهاش بسنجید. وقتی سنجیدند معصیتش افزون شد، آنگاه امر کرد معصیت هفت روزه را به گرده نانی که دیگری را بر خود مقدم داشت مقابله کنید، سنجیدند و به خاطر ایثار و انفاق آن گرده نان ثواب آن افزون گشت و ملائکه رحمت امور او را عهدهدار شدند.
منبع: کلمهی طیبه