شکر نعمت
جمعه, ۱۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۱۸ ب.ظ
آوردهاند که مردی غلامی داشت خردمند، روزی آن مرد با غلام به باغی میرفت، در راه، خیار بادلنگی پاک کرد، نیمی به جهت خود نگاه داشت تا بخورد و نیمی به غلام داد.
غلام به نشاط آن را خوردن گرفت. چون خواجه بچشید، تلخ بود. گفت: ای غلام! خیار بادلنگ بدین تلخی تو را دادم و به نشاط تمام خوردی و به رغبت به کار بردی؟ گفت: ای خواجه! از دست تو شیرین و چربی بسیار خوردم، شرم داشتم که بدین قدر تلخی، از خود اثر کراهیت ظاهر کنم!
خواجه گفت: چون شکر نعمت چنین میگزاری، تو را در بندگی نگذارم و بدین آزادمردی، به سعادت آزادی برسید.
منبع: جوامع الحکایات
۹۵/۰۸/۱۴