عادت ملک کرمان
آوردهاند که مَلِکی بود در کرمان، در غایت کرم و مروّت، و عادت او آن بود که هر کس از غربا به شهر او رسیدی سه روز میهمان او بودی و نان او خوردی. وقتی وقتی لشکر عضدالدوله بیامد، و او طاقت مقاومت ایشان نداشت. در حصار رفت و هر صبح که برآمدی جنگی کردی عظیم سخت، و خلقی را بکشتی. و چون شب درآمدی مبلغی طعام را بفرستادی به نزدیک خصمان چنانکه لشکر خصم را کفایت بودی. عضدالدوله رسول فرستاد بدو، و گفت؛ «این چیست که تو می کنی؟ به روز ایشان را می کشی و به شب ایشان را طعام می دهی!»
گفت؛ «جنگ کردن اظهار مردی است، و نان دادن اظهار جوانمردی. ایشان اگر چه خصم من اند اما در این ولایت غریب اند. و چون غریب باشند، در این ولایت میهمان باشند و جوانمردی نباشد که میهمان را بی برگ غذا نگه دارند». عضدالدوله گفت؛ «کسی را که چنین مروت بود، ما را با او حرب کردن خطاست». از در حصار برخاست، و بدین مروت و مردی خلاص یافت.
جوامع الحکایات - سدیدالدین عوفی / 216