گریه های طفل تشنه در خیام
گریههای طفل تشنه در خیام
زد شرر بر قلب زار آن امام
بی رمق شد گریههای اصغرش
آتشی افتاده بر بال و پرش
ناگه آمد شه درون خیمهگاه
چون نگاهش خیره شد بر روی ماه
گفت ماه من چرا کم سو شدی؟
زرد از چه غنچه شب بو شدی؟
اصغرش از تشنگی تابی نداشت
ناله میکرد چشم او آبی نداشت
برگ گل را شه به زیر پر گرفت
قدسیان را گریهها از سر گرفت
اصغرش آورد نزد یک سپا ه
گفت و ای لشکر کنیدش یک نگاه
لب ترک دارد ز اوج تشنگی
غنچه میمیرد از این پژ مردگی
کودکی از نسل پاک بوتراب
این دم او تشنه است بر دریای آب
در جواب صحبت خون خدا
تیری از آن سوی لشکر شد جدا
تیر دشمن تنگ ماهی را شکست
ماهی کوچک به روی گل نشست
در یم خون ماهی ما غوطه خورد
آبرو از دشمن خونخواره برد
گریه بر لبهای اصغر خنده شد
چون که تیری بر گلویش بسته شد
خنده یعنی این که بابا جان فدات
جان اصغر نیست چیزی پیش پات
من که شادم بهر تکلیف خدا
کم بخور غم ، بهر بیآبی ما
گریه بهر من مکن، بین خندهام
ای پدر، جان علی شرمندهام
ای پدر تکلیف خود را کن ادا
خون اصغر هدیه کن بهر خدا
من که سرباز حقیر و کوچکم
من غلام و نوکرم گر کودکم
چون گل زهرا تن اصغر بدید
از دل خود آه جان سوزی کشید
مشت زیرخون اصغر برد شاه
اندکی زان خون بزد بر قرص ماه
اندکی پاشید خونش بر سما
گفت از من کن قبول این هدیه را
اشک در چشمان مولا حلقه شد
رشته افکار او سر بسته شد
مرغک پرخون به سوی خیمه برد
خون ز رخسار علی هر دم سترد
شعر از جناب آقای علیرضا ملکی (آموزش و پرورش برخوار)
در وصف شهادت سرباز کوچک امام حسین (ع)