دبیرستان زنده‌یاد حاج سید حسین نوایی

دولت آباد برخوار خیابان طالقانی خیابان سجاد خیابان شهید محمدمهدی داوری تلفن 03145823540
دبیرستان حاج سید حسین نوایی


دبیرستان زنده‌یاد حاج سید حسین نوایی

دولت آباد برخوار خیابان طالقانی خیابان سجاد خیابان شهید محمدمهدی داوری تلفن 03145823540

درسی برای معلمان

جمعه, ۲۸ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۰۸ ب.ظ

 در یک مدرسه راهنمایی دخترانه در منطقه محروم شهر خدمت می‌کردم و چند سالی بود که مدیر مدرسه شده بودم. قرار بود زنگ تفریح اول، پنج دقیقه دیگر نواخته شود و دانش آموزان به حیاط مدرسه بروند.

هنوز دفتر مدرسه خلوت بود و هیاهوی دانش آموزان در حیاط و گفت و گوی همکاران در دفتر مدرسه، به هم نیامیخته بود. در همین هنگام، مردی با ظاهری آراسته و سر و وضعی مرتب در دفتر مدرسه حاضر شد و خطاب به من گفت:

«با خانم ... دبیر کلاس دومی‌ها کار دارم و می‌خواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤال‌هایی بکنم.»

از او خواستم خودش را معرفی کند. گفت:

«من گاو هستم! خانم دبیر بنده را می‌شناسند. بفرمایید گاو، ایشان متوجه می‌شوند.»

تعجب کردم و موضوع را با خانم دبیر که با نواخته شدن زنگ تفریح، وارد دفتر مدرسه شده بود، درمیان گذاشتم. یکه خورد و گفت: «ممکن است این آقا اختلال رفتار داشته باشد. یعنی چه گاو؟ من که چیزی نمی فهمم ...»

از او خواستم پیش پدر دانش‌آموز یاد شده برود و به وی گفتم:

«اصلاً به نظر نمی‌رسد اختلالی در رفتار این آقا وجود داشته باشد. حتی خیلی هم متشخص به نظر می‌رسد.»

خانم دبیر با اکراه پذیرفت و نزد پدر دانش‌آموز که در گوشه‌ای از دفتر نشسته بود، رفت.

مرد آراسته، با احترام به خانم دبیر ما سلام داد و خودش را معرفی کرد: «من گاو هستم!»

- خواهش می کنم، ولی ...

- شما بنده را به خوبی می‌شناسید.

من گاو هستم، پدر گوساله؛ همان دختر ۱۳ ساله‌ای که شما دیروز در کلاس، او را به همین نام صدا زدید ...

دبیر ما به لکنت افتاد و گفت: «آخه، می‌دونید ...»

- بله، ممکن است واقعاً فرزندم مشکلی داشته باشد و من هم در این مورد به شما حق می‌دهم.

ولی بهتر بود مشکل انضباطی او را با من نیز در میان می‌گذاشتید. قطعاً من هم می‌توانستم اندکی به شما کمک کنم.

خانم دبیر و پدر دانش‌آموز مدتی با هم صحبت کردند.

گفت و شنود آنها طولانی، ولی توأم با صمیمیت و ادب بود. آن پدر، در خاتمه کارتی را به خانم دبیر ما داد

و با خداحافظی از همه، مدرسه را ترک کرد.

وقتی او رفت، کارت را با هم خواندیم.

در کنار مشخصاتی همچون نشانی و تلفن، روی آن نوشته شده بود:

«دکتر ... عضو هیأت علمی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه ...» 

۹۲/۰۴/۲۸

نظرات  (۲)

۰۹ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۲۹ خسرو ربیعی

جالب و خواندنی بود

کاش همه آحاد جامعه با ظرفیت و با جنبه می شدند

تا باتعامل مشگلاتشان حل و فصل می کردند

بسیار جالب و خواندنی و عبرت آموز بود

باز هم از شما سرور گرامی به خاطر درج چنین مطالب آموزنده ای سپاسگزارم

ومن ا... التوفیق

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

دبیرستان حاج سید حسین نوایی دولت آباد