مادری بود پریشان احوال
شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۱، ۱۱:۱۱ ب.ظ
مادری بود پریشان احوال
عمر او بود فزون از پنجاه
زن بی شوهر و از حاصل عمر
یک پسر داشت شرور و بدخواه
دیده بود او به بر مادر پیر
یک گره بسته زر گاه بگاه
شبی آمد که ستاند آن زر
بکند صرف عملهای تباه
مادر از دادن زر کرد ابا
گفت رو رو که گناه است گناه
حمله آورد پسر تا گیرد
آن گره بسته زر خواه نخواه
مادر از جور پسر شیون کرد
بود از چاره چو دستش کوتاه
پسر افشرد گلوی مادر
سخت چندان که رخش گشت سیاه
نیمه جان پیکر مادر بگرفت
بر سر دوش ، بیفتاد به راه
برد در چاه عمیقی افکند
کز جنایت نشود کس آگاه
شد سرازیر پس از واقعه او
تا نماید به ته چاه نگاه
از ته چاه به گوشش آمد
ناله زار حزینی ناگاه
آخرین گفته مادر این بود:
«آخ فرزند نیفتی در چاه !»
شعر از میرزا یحیی دولت آبادی
۹۱/۰۳/۲۷
ان شاالله همگی قدر مادرهایمان را بدانیم
از وبلاگ جذاب و آموزنده شما سباسگزارم